جدول جو
جدول جو

معنی چروک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

چروک شدن
(مِ شُ دَ)
چروکیدن. پرچین و شکنج شدن پوست بدن در اثر پیری یا بسبب دیگر. تاه شدن و ناصاف شدن جامه یا پارچه بعلتی. ناصاف شدن. چین و شکن افتادن در پوست بدن یا در جامه و امثال آن. چین و چروک برداشتن. چین خوردن. رجوع به چروک افتادن و چروک برداشتن و چروک خوردن و چروکیدن شود
لغت نامه دهخدا
چروک شدن
چروک برداشتن، چروک خوردن، چین دار شدن، چروک افتادن، ناصاف شدن، چروکیده شدن
متضاد: صاف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چروک شدن
التّجاعيد
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به عربی
چروک شدن
Pucker
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چروک شدن
froncer
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چروک شدن
しわを寄せる
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چروک شدن
runzeln
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
چروک شدن
зморщуватися
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چروک شدن
marszczyć się
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
چروک شدن
皱起
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به چینی
چروک شدن
franzir
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چروک شدن
arricciare
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چروک شدن
fruncir
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چروک شدن
rimpelen
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
چروک شدن
주름을 잡다
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
چروک شدن
ขมวด
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
چروک شدن
mengerutkan
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چروک شدن
सिकोड़ना
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به هندی
چروک شدن
לקמט
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به عبری
چروک شدن
بلبلانا
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به اردو
چروک شدن
চুপটি মারা
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
چروک شدن
kutufautisha
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چروک شدن
сморщиваться
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به روسی
چروک شدن
buruşmak
تصویری از چروک شدن
تصویر چروک شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ کَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه.
فردوسی.
ز درگاه ماهوی شد چون برون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
فردوسی.
گرازه برون شد ز پیش سپاه
خبر شد به اغریرث نیکخواه.
فردوسی.
زین در چو درآیی بدان برون شو
در سرّ چنین گفت نوح با سام.
ناصرخسرو.
ناتام درین جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون
که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
ناصرخسرو.
آمد بگوش من خبر جان سپردنش
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
خاقانی.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
نظامی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
مولوی.
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
مولوی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضا نکند.
سعدی.
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو.
حافظ.
- از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن:
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
فرخی.
- از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن:
برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
- از یادبرون شدن، فراموش گشتن:
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
آلوده شدن. آلوده شدن تن یا جامه و امثال آن بچیزی ناپسند. چرکین شدن. کثیف شدن. شوخگن شدن:
جامۀ پر صورت دهرای جوان
چرک شد و شد بکف گازران.
رودکی.
رجوع به چرک و چرکین و چرک شده و چرکین شدن و چرک گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ شُ دَ / دِ)
چین و چروک خورده. ناصاف شده. چروکیده. رجوع به چروک شدن شود
لغت نامه دهخدا
بر افتادن ور افتادن ترک شدن: شده متروک ازان تصویر مانی شده منسوخ ازان تمثال آذر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش شدن
تصویر فروکش شدن
اقامت کردن در جایی توقف کردن ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس شدن
تصویر عروس شدن
به همسری مردی در آمدن دختر یا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا شدن
تصویر دروا شدن
معلق شدن، آویخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون شدن
تصویر برون شدن
بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرک شدن
تصویر چرک شدن
کثیف، ناپاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش شدن
تصویر فروکش شدن
((فُ کِ شُ دَ))
در جایی فرود آمدن و ماندن، از شدت چیزی کم شدن
فرهنگ فارسی معین
کثیف شدن، چرکین شدن، چرکناک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد